تیره گون برجست و بیپروا نشست
صفحه خورشید گویا میشکست
مثل باران بارور شد چشمها
مرگ بر آن سنگ و آن آلوده دست!
آسمان چون رعد در دل نعره داشت
سرخ پرچم را به یاد او ببست
کاش تنها سنگ بود و جوی خون
با صفیر تیر دریا میگسست
اینچنین شد تابلوی کربلا
در نمای اشک هر آزاده است!
کلمات کلیدی: